خبرآنلاین: خبر بسیار تکان دهنده بود؛ بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامیکار مفید کارمندان ایرانی (به خصوص در بخش دولتی) ۲۲ دقیقه در روز است. این در حالی است که سال گذشته این رقم یک ساعت و ۴ دقیقه یا به عبارتی ۶۴ دقیقه بود. با این حساب، کار مفید کارمندان نسبت به سال گذشته به یک سوم کاهش یافته است.
کم کاری و به عبارت بهتر فرار از انجام وظیفه که در بخش اداری و ارایه خدمات
کارمندان بخشهای دولتی و خصوصی بیشتر به چشم میآید، در اصل ریشه در
مشکلات فرهنگی و آموزشی کشور دارد و تنها راه درمان آن توجه به نحوه رشد
فکری و روانی خردسالان، کودکان و نوجوانان کشور است.
بر اساس همین آمار، وضعیت کارمندان بخش خصوصی بهتر است و کارکنان این بخش در روز حدود ۲ ساعت کار مفید دارند. این در حالی است که در حال حاضر بیشتر کارمندان در بخشهای دولتی و خصوصی حدود ۸ ساعت (از ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر) سر کار هستند. البته در بخش خصوصی ممکن است از کارمندان در روز یک ساعت بیشتر کار گرفته شود.
در ماده ۵۱ قانون کار میزان مجاز ساعت کار روزانه افراد در بنگاهها و واحدهای مشمول قانون کار کشور ۸ ساعت اعلام شده است که البته کارگر و کارفرما میتوانند با توافق ساعات کار برخی روزها را کمتر و برخی دیگر را بیشتر در نظر بگیرند، اما به صورت کلی نمیتواند از ۴۴ ساعت در هفته بیشتر باشد.
با یک حساب سرانگشتی مشخص میشود که هر کارمند ایرانی در خوشبینانه ترین شرایط در هفته کمتر از ۶ ساعت کار میکند. البته برخی آمارها حکایت از هفته ای حدود ۳ ساعت کار مفید دارند. ولی حتی اگر همان هفته ای ۶ ساعت را هم در نظر بگیریم، نسبت به سایر کشورهای جهان ساعت مفید بسیار اندکی است. برای نمونه، در حال حاضر ساعت کار مفید هفتگی در ژاپن ۴۰ تا ۶۰ ساعت و در کره جنوبی نیز ۵۴ تا ۷۲ ساعت برآورد میشود.
برای فهم بهتر شرایط، اگر میزان کار مفید کارمندان را به صورت سالانه در نظر بگیریم، بیشتر متوجه ناخوشایند بودن شرایط میشویم. به این ترتیب که اگر ساعت کار مفید یک کارمند در طول سال در کشور ما حدود ۸۰۰ ساعت باشد، در ژاپن ۲۴۲۰ ساعت، کره جنوبی ۱۹۰۰ ساعت، آلمان ۱۷۰۰ ساعت، افغانستان ۹۵۰ ساعت است. در میان کشورهای جهان سوم که آماری از آنها در زمینه ساعت کار مفید سالانه منتشر شده است فقط کویت با ۶۰۰ ساعت و عربستان با ۷۲۰ ساعت کار مفید کمتری نسبت به کارمندان ایرانی دارند.
وقتی بحث از علت این موضوع یعنی کم کاری آشکار و آزاردهنده کارمندان میشود، کارشناسان علتهای زیادی را مطرح میکنند؛ ناکارآمدی سیستم اداری کشور، پایین بودن دستمزدها و حقوق، ضعف مدیریت و نظارت، سیستم فرسوده اداری، ضعف فرهنگی و آموزشی کارکنان، بیانگیزه بودن، پایین بودن دستمزدها، تعریف نشدن فرهنگ کار، نگرش خاص افراد به بهرهوری و ناتوانی دولت در حمایت کافی از تولید، اقتصاد مبتنی بر فروش نفت و تنبلی تاریخی ایرانیها و دلایل زیاد دیگری که در جای خود قابل بررسی است و میتوان به آن استناد کرد.
اگر نگاهی دیگر به این آمارها بیندازیم متوجه این موضوع میشویم که به جز افغانستان، سایر کشورهایی که در این فهرست قرار دارند، جزو کشورهایی ثروتمند و برخوردار از اقتصادی فعال هستند که مردم آنها از رفاه اجتماعی عمومیبسیار بهتری به نسبت مردم ما برخوردارند. این موضوع نشان میدهد که مردم این کشورها برای ثروتمند و خوشبخت زیستن خود تلاش کرده اند؛ ولی پرسشی که در ذهن جای میگیرد این است که چه اتفاقی در این کشورها و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی و آمریکایی (که نام آنها در این فهرست نیامده است) میافتد که مردم آنها مسئولیت شناس تر و متعهدتر از کارمندان ایرانی هستند.
در این گزارش به نام کشور ژاپن و مسئولیت شناس بودن کارمندان آن اشاره شده است. شاید جالب باشد بدانیم که در ژاپن هر سال تعدادی از مردم به خاطر خستگی مزمن میمیرند. یعنی این گروه از افراد به قدری کار میکنند که بدن شان دچار فرسودگی میشود و همین موضوع مرگهای ناشی از کار زیاد و خستگی برای آنها به وجود میآورد.
آیا موضوع ژن و ملیت مطرح است؟
حقیقت این است که در کشور ما موضوع کار کردن و “برو کار میکن مگو چیست کار” همانند بسیاری دیگری از مسایل و مباحث در حد حرف و شعار دادنهای روزمره باقی میماند و کاری برای نهادینه کردن آن انجام نمیشود. دلیل اصلی این موضوع را نیز باید در نظام آموزش و پرورش جستجو کرد که به مفهوم واقعی کلمه برای تربیت انسان و نسل آینده کار زیادی انجام نمیدهند!
در بسیاری از کشورهای پیشرفته، خردسالان از ۴ سالگی موظف به حضور در مهد کودک به منظور آموزش هستند. به عبارت دیگر، بچهها از سن بسیار کم برای آموزش فراخوانده میشوند. در صورتی که در کشور ما طی چند سال اخیر دوره پیش دبستانی به پدر و مادرها توصیه میشود. یعنی اجباری در کار نیست و در اصل کودک ۶ سالگی اش به اتمام رسید، آموزش به صورت جدی را تجربه خواهد کرد.
این اتفاق در شرایطی است که بسیاری از صاحب نظران عرصه تربیت و روانشناسان معتقدند تا ۵ سالگی و برخی دیگر تا ۸ سالگی را سالهای بسیار مهمیمیدانند. به گونه ای که افراد حتی در سن بالا نیز به آموزشها و شرایط این دوره از سن خود چنان وابستگی دارند که با وجود همه آگاهیها و تربیتها باز هم از شرایط آن نمیتوانند رهایی پیدا کنند.
خردسالی که در ۴ سالگی آموزش و تربیت را آغاز میکند، بدون شک بسیاری از مفاهیم را از طریق ناخودآگاه خود دریافت میکند. کار کردن یکی از مفاهیمیاست که باید به کودک آموزش داده شود تا در آینده شخصی مسئولیت پذیر و علاقمند به کار و فعالیت باشد. در صورتی که در کشور ما این گونه آموزشها به عهده خانوادهها گذاشته میشود و هر خانواده ای بنا به شرایط اجتماعی و موقعیت اقتصادی و میزان درک و فهم خود از مسایل فرزندانش را تربیت میکند. به این ترتیب، هیچ هماهنگی و هم راستایی در شرایط تربیتی کودکان جامعه به وجود نمیآید.
موضوع کار کردن در جامعه ما، متاسفانه با بسیاری از باورها و عرفها اشتباه چنان آمیخته شده است که کار کردن یک کودک یا نوجوان در تعطیلات تابستان را نه تنها خوب و مفید و راهگشا نمیدانیم، بلکه نشانه ای از ضعف خانواده در مسایل اقتصادی و گاه فرهنگی به حساب میآید. این موضوع سالها است به شهرستانها و حتی شهرهای کوچک نیز سرایت کرده است.
زمانی فقط خانوادههای رفاه زده (مفهوم این کلمه کاملا با واژه مرفه یا برخوردار از رفاه مادی در تضاد است) ساکن تهران و شهرهای بزرگ بودند که اعتقادی به کار فرزندان خود در طول تابستان نداشتند. در صورتی که اکنون خانوادهها در شهرستانها نیز دچار همین اشتباه شده اند. یعنی بسیاری از خانوادهها حاضرند فرزندان خود را بدون برخورداری از هر گونه آموزش یا فعالیتی جنبی که بتواند به رشد فکری و جسمیفرزندشان کمک کند، به آسانی در کوچه و خیابان رها کنند یا اجازه بدهند ساعتها پشت کامپیوتر بنشینند یا فیلم تماشا کنند، اما حاضر نیستند آنها را برای برخورداری از کاری تشویق یا راهنمایی کنند که میتواند حرفه ای به آنها بیاموزد یا شرایط ذهنی شان را رشد دهد.
در بسیاری از کشورهای صنعتی و ثروتمند جهان این پرسش از کودکان و نوجوانان که “امسال میخوای کجا کار کنی؟” هیچ ربطی به دارا و ندار بودن خانوادهها و موقعیت اجتماعی پدر و مادر آنها ندارد. در چنین جوامعی همه در مدرسه و از سن پایین یاد گرفته اند که “کار عار نیست” و باید برای داشتن زندگی بهتر و جامعه ای پویاتر همه کار کنند. همه باید استعدادها و تواناییهای خود را بشناسند و برای حضور در حرفه ای که با شرایط آنها مناسب است، خود را آماده کنند. پرسشی که در کشور ما یک تابوی سخت محسوب میشود!؟
چند دهه پیش، در کشور ما فرزندان راه پدران را از نظر مسایل شغلی در پیش میگرفتند. فرزند خیاط، باید خیاط میشد. کفاش زاده باید به شغل پدر در میآمد و سایر مشاغل نیز به همین صورت نسل اندر نسل تداوم مییافت. اما از حدود ۱۰۰ سال پیش به این طرف که کاسبیهای کوچک به شدت افزایش یافته اند و پشت میز نشینی تبدیل به یک سنت دیرینه شده است و بسیاری از فرزندان حاضر نیستند مشاغل سخت پدران شان را دنبال کنند، بی مسئولیتی نیز در میان نوجوانان و جوانان نیز به شدت گسترش یافته است.
البته در اینجا باز هم پای نبود تعلیم و تربیت هدفمند و عمومیبه میان میآید. در بیشتر کشورهای صنعتی و ثروتمند، دولتها طی آموزشهایی که به گروههای مختلف سنی ارایه میکنند، شرایط بروز استعدادهای مختلف را نیز به وجود میآورند. کودکان به گروههای مختلف تقسیم میشوند و هر کس بنا به توانایی فنی یا ذهنی اش در گروهی مشخص به فعالیت میپردازد و کارشناسان به پدر و مادرها مشاوره میدهند که به چه صورت میتوانند فرزندان خود را برای داشتن آینده ای بهتر هدایت کنند.
در کشور ما این مهم برعهده خانوادهها گذاشته شده است. بسیاری از خانوادههای ایرانی هم که به استعدادیابی فرزندان خود نمیپردازند، زمانی سر بلند میکنند که فرزندشان دوران مدرسه را پشت سر گذاشته است و بدون برخورداری از حرفه یا شغل مشخص و قابل اعتنایی، به صف بیکاران جامعه پیوسته است. در این شرایط است که پدر و مادرها یا برای قبولی فرزندان شان در دانشگاه و به تعویق انداختن این شرایط برای چند سال بعد اقدام میکنند یا به دنبال یافتن دوست و آشنا و فامیلی در یکی از ادارههای دولتی و خصوصی هستند تا به تعبیری دست آنها را بند کنند و این سیر تسلسل از زیر کار فرار کردن کارمندان همچنان ادامه مییابد.