مدیریت و حسابداری

نکاتی در باب مدیریت و حسابداری

مدیریت و حسابداری

نکاتی در باب مدیریت و حسابداری

خلاقیت

روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد. گوساله بی فکری بود و راه پرپیچ و خم و پرفراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد، سگی از آنجا می گذشت، از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوسفند راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن راه عبور کنند.

مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند؛ می آمدند و می رفتند، به راست و چپ می پیچیدند، بالا می رفتند و پایین می آمدند، شکوه می کردند و آزار می دیدند. اما هیچ کس سعی نکرد راه جدیدی باز کند.

مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد. حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی را که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند. مجبور بودند همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود.

سال ها گذشت و آن خیابان، جاده اصلی یک روستا شد و بعد شد خیابان اصلی یک شهر. همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.

در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلاً باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟

------------

اگر همیشه به دنبال آن باشیم که از جاده های گذشتگان عبور کنیم، همواره به تکرار مکرراتی خواهیم رسید که در آن خبری از خلاقیت نیست. پس گاهی اوقات شجاعت داشته باشیم و بیراه هایی را که هیچکس از آن گذر نمی کند امتحان کنیم.

لازمه هر شروع خلاقی، داشتن شجاعت است. اگر از شکست، ترس داشته باشید و یا شجاعت شروع را نداشته باشید، همواره همان که هستید، خواهید ماند و تلاش و تقلای شما تنها به سردردی مزمن خواهد انجامید. حتماً نباید کاری را که می خواهید انجام دهید، قبلاً کسی انجامش داده باشد، که اگر اینچنین بود دیگر امروز مفهومی به نام خلاقیت معنا داشت؟

برتراند راسل: «وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد.»

با خلاقیت، پرسشگری، نقادی و البته شجاعت سعی کنید رفتارها و روشهای غلط را که در سازمان به صورت هنجار درآمده اند و فرهنگ سازمانی را شکل داده اند از بین ببرید و آنها را با روشها و رفتارهای درست و مؤثر جایگزین کنید.

شیخ و شتر

بزرگی با حال بدی در بستر بیماری، خود را در آستانه مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که از کوچک و بزرگ در شهر برای او حلالیت بگیرند و کسی را از قلم نیاندازند تا با خاطری آسوده تر رهسپار سرای باقی شود.

فرزندان و مریدان شیخ در شهر گشتند و از هر که لازم بود رضایت گرفتند و نتیجه را به شیخ بازگو کردند. شیخ باز هم خود را آسوده نیافت و گمان برد که کسی از او رنجیده خاطر است. بنابراین از نزدیکان خواست که از حیوانات متعلق به شیخ هم حلالیت بگیرند. آنها نیز با امید بهبود خاطر مراد خود، از همه حیوانات حلالیت گرفتند تا به شتری رسیدند که با لجالت تمام از حلالیت دادن سر باز می زد و می خواست خود با شیخ صحبت کند.

شیخ هم با آن حال پیش شتر رفت و گفت: «می دانم که بارهای سنگین بر تو گذاشتم و در صحرا و بیابان تو را تشنه، این و طرف و آن طرف بردم به جای علف به تو خار دادم در حالی که خودم سیر بودم و آب گوارا می نوشیدم. با این حال از تو طلب بخشش دارم و از ملازمان می خواهم تا آخر عمرت، تو را در ناز و نعمت نگاه دارند.»


شتر با ناراحتی گفت: «ای بزرگ، خدای من و تو، مرا برای بار بردن، خار خوردن و تحمل تشنگی آفریده است. من از بار بردن برای تو و تشنگی ها آزرده خاطر نیستم. اما آنچه از تو بر دل دارم به تو می گویم و تو را می بخشم. روزی سوار بر اسب با خدم و حشم در جلوی کاروان می رفتی و من و دیگر شتران در پی ساربان در راه بودیم. در میانه راه، خاری در پای ساربان رفت و از کاروان عقب ماند و تو افسار شتران را بر پشت الاغی بستی. ما بدین چاره تو ناچار بودیم، حال آن که ما را شأن و منزلت بر پیروی ساربان بود نه دنباله روی حمار.»

------------

انتخاب و انتصاب مدیران در همه رده‌های مدیریتی سازمان باید بر اساس شایستگی‌ها باشد. در غیر اینصورت همراهی و مشارکت نیروی انسانی را از دست خواهید داد.

 

هوای تازه


استاد مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود اما خود می دانست این موضوعی است که به سادگی برای هر شخصی جا نمی افتد . چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود .

استاد از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود . هوا گرم و تعداد شاگردان هم زیاد بود .

پس مدتی شاگردان کلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند . پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند. استاد پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»

شاگردان همگی آنرا یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند. استاد گفت:

«حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»

تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از کمی فکر با اعتراض گفتند: «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم.»

استاد گفت: «خب، حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید!

در جوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقاء آنرا فراموش می کنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند، مگر آنکه مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فکر کنند.»

آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟ آیا شما نوآوری را در سازمان خود مدیریت می کنید؟

نظافت کارگاه

 

خاطره ای از علی سعیدی، پیرمردی یزدی که در صورت زنده بودن باید 90 ساله باشد.

او نقل می کند:

با مدرک ابتدائی سال 1315 استخدام نفت شدم و سال 1350 که بازنشسته شدم لیسانس فنی داشتم. اوایل استخدام نوبت من شد تا کف کارگاه را نظافت کنم، اما نکردم. هر چه نصیحتم کردند، فایده نداشت و استعفا کردم. موضوع که به رئیسم منتقل شد، آمد و کنار دیوار ایستاد و به من گفت: «به اندازه قد من، روی دیوار خط بکش.»

چون بلندتر از من بود روی صندلی رفتم و روی دیوار خط کشیدم. بعد او با جارو کارگاه را پاک کرد و تمام میزها و وسایل را با پارچه گردگیری کرد.

کارش که تمام شد کنار همان دیوار زیر خط ایستاد و پرسید: «به نظرت من کوچک شده ام؟»

سکوت مرا که دید گفت: «اگر شرکت برای نظافت اینجا کارگر استخدام نمی کند برای این است که ما کار آموزان یاد بگیریم و عادت کنیم همه چیز از جمله محیط کارمان مرتب و منظم باشد.»

سعیدی می گفت، که این موضوع باعث شد که من همیشه مرتب باشم.

  

اصل قورباغه ای

متن زیر توسط آقای صالحی ،از دوستان عزیز و خواننده وبلاگ، ارسال شده است. با تشکر از ایشان.  

 

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟
بیرون می پرد! در واقع قورباغه فوراً به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست و باید برود! !!

حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟

استراحت میکند...چند دقیقه بعد به خودش می گوید : ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است!!!

ادامه مطلب ...

هر اندازه که بتوانی

کلیدواژه‌ها : رشد ؛ تعالی ؛ برنامه ریزی

متن حکایت

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! 

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: «آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»

ادامه مطلب ...

شاگرد زندگی

یکی از مریدان حسن بصری ؛ عارف بزرگ ؛ در بستر مرگ استاد از او پرسید :
"مولای من! استاد شما که بود ؟ "
حسن بصری پاسخ داد :
"صدها استاد داشته ام و نام بردنشان ماه ها و سال ها طول می کشد و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم ."
"کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است ؟ "
حسن کمی اندیشید و بعد گفت : در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.

ادامه مطلب ...

میخ سر راه

فردی از روی کنجکاوی با هدف شناخت واکنش دیگران نسبت به مسایل پیرامون، میخی را در چهارچوب درب سازمانی که محل تردد بود کار گذاشت.

ادامه مطلب ...

شما مرغابی هستید یا عقاب؟

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.

ادامه مطلب ...

همیشه راهکار ساده تری نیز هست

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و ...

ادامه مطلب ...

چگونه به هدف بزنیم؟

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود.

ادامه مطلب ...

خلف وعده و تبعات آن

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

ادامه مطلب ...

فکر نو

ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی بود و تعمیر آن نیز فایده ای نداشت. قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود. اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید، کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند.

یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتابخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام دهد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی، این درخواست از سوی کتابخانه رد شد. فصل بارانی شدن فرا رسید. اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید. رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید.

ادامه مطلب ...

همت بلند دار

از «فورد» میلیاردر معروف آمریکایی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟»

ادامه مطلب ...

شهامت گذشتن از گردوها

شهامت گذشتن از گردوها

حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد."

ادامه مطلب ...

انسانیت

انسانیت، ساده یا پیچیده!

یکشنبه هفته پیش با همسرم و دو  فرزندم رفته بودیم یک رستوران غذای خانگی که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها افراد زیادی اونجا نبودن 4نفر ما بودیم با یه پیرزن و پیرمرد که حدوداً70 سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه مردجوان نسبتا 35 ساله اومد
 تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم ،بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

ادامه مطلب ...

تقلید

 

پررو بازی کلاغ و خرس:

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره ،باقیشو می پاشه به مهموندار.

مهموندار میگه: «چرا این کارو کردی؟»

ادامه مطلب ...

چیزهائی هستند که مهم اند!

مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار در می‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: "از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد."

ادامه مطلب ...

مدیریت موفق مثل شعبده بازی است

مدیریت موفق مثل شعبده بازی است

متن حکایت

یک روز رئیس یک شرکت در رستورانی، واقع در مرکز شهر ناهار می‌خورد.

ادامه مطلب ...